با شرمندگی تمام از تعویقی که در به روز کردن وبلاگ داشتم
-----------------------------------------------------------------------
دیشب باز هم زنگ زد .خیلی خوشحال شدم ولی دیشب خودش هم به زبان آمده بود گفت که درد دارم.پدرم را میگویم .
تا چند هفته پیش اگر هم درد داشت به ما بچه ها نمی گفت مبادا ما نگرانش شویم ولی این دفعه چقدر درد داشت که به من هم گفت .کاش میتوانستم برایش کاری انجام دهم.به امید شبهای قدر امسال دلم را به سویش پرواز خواهم دادم .هو الشافی.
دیشب قلبم برایش به درد آمد .ما بچه ها هم که هر کداممان یک جایی مشغول کار و زندگی هستیم .کاش می شد درد و دلتنگیهای پدرمان را با دور هم بودن هم آن هم در خانه ی پدری که من عاشق جای جای آن هستم کمتر کنیم .بعضی وقتها فکر میکنم اگر مثل سابق بچه ها بعد از ازدواج باز هم در کنار پدر و مادرشان زندگی می کردند برای مثقالی محبت دیدن این قدر سر گردان یا این قدر دل تنگ نمی شدیم و باور کن دردها و بیماریها خیلی خیلی کمتر از حالا بود و دلها نزدیکتر .چه می شود کرد این هم یکی از هزاران فواید پیشرفت ما آ دمهاست .
از خدا خواستم به من صبر عطا کند و همه بیماران را شفا دهد.آمین
یا سید.یا سند .یا صمد . یا من له المستند.اجعل لی فرج و مخرج مما انا فیه و اکفنی فیه.
این روزها قدری به هم ریخته ام.
در دعاهایتان ما را هم فراموش نکنید .